ستارگان دوکوهه

ستارگان دوکوهه
بـــــدون شـــرح...
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستارگان زمین و آدرس dokooheh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





او که دوران نوجوانی  را با زمزمه های نهضت امام خميني (ره) آغاز كرده بود، در روزهاي نخست پيروزي، با شروع غائله كردستان و تحريكات نيروهاي ضد انقلاب، همراه نيروهاي دكتر چمران راهي كردستان شد و آموزش هاي چريكي را در آنجا فرا گرفت. وي كه تربيت يافته مكتب بزرگاني چون شهيد دكتر چمران و حاج احمد متوسليان بود، پس از بازگشت در پادگان توحيد به عضويت رسمي سپاه پاسداران در آمد و بعد از مدتي به فيروز كوه رفته، كلاس هاي آموزش احكام ديني و مسائل نظامي را براي جوانان و نوجوانان برپا كرد. وي را به عنوان فرمانده يكي از گردانهاي تيپ رسول الله (ص) كه فرمانده آن احمد متوسليان بود، انتخاب كردند و بعد از شش ماه فعاليت، مسوليت واحد عمليات را در پادگان توحيد پذيرفت و تا شروع جنگ در اين سمت باقي ماند.

 

حاج كاظم در اين زمان طي ماموريتي جهت توانمند سازي نيروهاي حزب الله به عنوان فرمانده گردان به جنوب لبنان اعزام شد و مسوليت تعد ادي از عملياتها را بر عهده گرفت. وي در راه آماده سازي شيعيان لبنان از هيچ كوششي فروگذار نكرد. بازگشت او با تشكيل تيپ دوم سپاه تهران مصادف شد كه اين تيپ به نام مبارك « سيدالشهدا (ع)» مزين شد و با جمعي از ياران و دوستانش، فرماندهي عمليات تيپ را عهده دار شد. در مهرماه سال 1361 همسري مومن و پارسا اختيار كرد و چند روز بعد به جبهه رفت. شهيد رستگار كه تمام عمر خود را در جستجوي رستگاري ابدي گذرانده بود، در حين عمليات بدر، روز پنجشنبه 25 اسفند ماه 1363 هنگام اذان ظهر در شرق دجله ( منطقه هور الهويزه)  در حال شناسايي منطقه، همراه چند نفر از فرماندهان تيپ سيدالشهدا (ع) به درجه رفيع شهادت نائل آمد و آخرين آرزويش نيز محقق شد.

گويي حاج كاظم فرمانده غريب لشگر سيدالشهدا (ع) به زيارت مولاي كاظمين رفته بود كه پيكر مطهرش بعد از 13 سال همچون سيد و سالار شهيدان، قطعه قطعه به وطن بازگشت.

 

راز فرماندهي

آقاي رستگار فرمانده لشگر 10 سيدالشهدا(ع) بود و خانواده اش از اين سمت حاجي، هيچ اطلاعي نداشتند. يك روز، برادر او به منطقه آمد تا از او خبري بگيرد. حاج كاظم، قرار بود صحبتي براي نيروها داشته باشد. وقتي از جايگاه اعلام شد:« فرمانده لشگر 10 براي صحبت بيايند»، آقاي رستگار بلند شد و به سمت جايگاه حركت كرد. برادرش از همه جا بي خبر، با دست اشاره ميكرد كه« چرا در ميان جمعيت بلند شدي؟» حتما با خودش گفته بود: « برادرمان بي ملاحظه است و رعايت نظم و انضباط را نمي كند.» حاجي با اشاره جواب داد كه الان مي نشينم. خلاصه صحبت ايشان آغاز شد و تا آخر جلسه، برادرشان متحير مانده بود. حاج كاظم به برادرش سفارش كرد كه جريان فرماندهي او را براي كسي نگويد. اگر چه خانواده اش بالاخره فهميدند.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, ] [ 13:0 ] [ مرتضی کریمی ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

شهــداء را یاد کنیم با ذکر یک صلــوات...
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 2
بازدید کل : 9841
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

  • صرافی کات
  • رد ریپورتر